آمادهی آماده برای مردن یا چرا ورشکست میشوید؟
این روزها خیلی از شرکتها از ما میخواهند یک لیاوت ناب و مناسب برای آنها طراحی کنیم. اما واقعیت این است که تغییر لیاوت بدون تغییر روشهای کاری نه تنها هیچ کمکی نمیکند بلکه حتی میتواند به مشکلات زیادی منجر شود. آخرین تماسی که در این باره با من گرفته شد از طرف یک دوست بود. من هم برای او توضیح دادم که مشکل شما لیاوت نیست بلکه در کل سیستم پنهان است و او از من خواست از کارخانه بازدید کنم و این مشکلات پنهان را برای او آشکار کنم. این برای من یک سفر سخت و طاقتفرسا با ماشین از اصفهان به یزد، یک روز طولانی در گرما و آفتاب سوزان در کارخانه قدم زدن و جلسات پر چالش را مدیریت و هدایت کردن بود.
کاش در این سفر و بازدید با من همراه بودید. نخست من را به اتاق مدیر کارخانه راهنمایی کردند؛ برای رسیدن به اتاق او باید بیست و هفت پله با ارتفاع بیست سانتی را یک نفس بالا میرفتم. پلههایی که آرزو میکردم دیگر از آنها پایین نیایم. در را که باز کردم نسیم خنک کولر و فضای زیبا و عطرآلود حاکم بر اتاق تمام خستگی راه را به دست فراموشی داد. او آنجا بود! با چهرهای بسیار جذاب، کت و شلواری گرانقیمت، یک میز و صندلی مدیریتی بسیار شیک با یک مانیتور بزرگ روی آن، و درست روبه روی او یک السیدی بزرگ به دیوار نصب شده بود که میشد با آن همۀ قسمتهای کارخانه را دید و زیر نظر داشت. از استقبال گرم، توضیحات اولیه درباره شرکت که گذشتیم به موضوع مشکل لیاوت رسیدیم.
او هم مثل من معتقد بود مشکل اصلی لیاوت نیست و گفت: کارخانه توسط مدیر تولید و با فشار او کار میکند و اصول ساماندهی محیط کار و مهمترین آنها یعنی تمیز نگهداشتن دستگاهها و محیط رعایت نمیشود. البته او برای تمام این مشکلات راهحل داشت و تمام راهحلها روی مانتیتور روی میزش بود: بهترین سیستم ترکیبی ERP، CRM و نظام پیشنهادات که به آن سیستم ارتقاء مدیریت کیفیت میگفتند که پر بود از پیشنهادات و مراحلی که طی شده بود تا این پیشنهادات به نتیجه برسد. سرانجام وقتی پیشنهاد دادم به کف کارخانه برویم و شرایط را از نزدیک مشاهده کنیم؛ او مرا به السیدی روی دیوار هدایت کرد و برای مدتی محو تماشای آن شد. او در اتاق خود همه چیز را میدید، همه چیز را مدیریت میکرد، هم چیز در حال بهبود بود و نیازی نداشت به کف کارخانه بیاید. بالاخره با اصرار من پذیرفت با من همراه شود و با هم به کف کارخانه رفتیم.
بازدید ما از سالن تولید شروع شد، سالنها هیچ فرقی با یک انبار به هم ریخته نداشتند. از لابهلای کیسههای بزرگ مواد میشد اپراتورها را دید که روی دستگاهها کار میکنند. پس از دیدن این انبارهای بزرگ سرپوشیده، ببخشید منظورم خط تولید بود! وارد فضای باز شدیم و مواد اولیه و محصول نهایی بسیاری را دیدیم که زیر آفتاب سوزان یزد در حال نابودی بودند.
سپس به سراغ واحد کنترل کیفیت رفتیم و از مسئول این واحد پرسیدم: بزرگترین مشکلات چیه؟. او جواب داد: ما نمیتوانیم همه چیز را کنترل کنیم و خیلی مواقع حتی فرصت کافی برای کنترل یک محصول ورودی یا یک محصول خروجی را نداریم. کیفیت باید قبل از ریختن مواد داخل انواع دستگاهها تضمین شود اما چنین کاری در این فضا و این سیستم تولید غیرممکن است.
پس از آن به سراغ واحد فنی رفتیم. از آنها پرسیدم: بزرگترین مشکل شما چیست؟. آنها گفتند: ما فقط وقتی سراغ دستگاهها میرویم که دچار مشکل شده باشند و فقط آنقدر وقت داریم که مشکل را به طور نسبی حل کنیم حتی شاید نتوانیم آخرین پیچ را کاملا محکم کنیم چون بلافاصله باید سراغ دستگاه دیگری برویم وگرنه خط متوقف میشود، هرچند خط در بسیاری ازم واقع متوقف میشود به مدت طولانی متوقف میماند.
پس از واحد فنی، نوبت انبارها بود. مسئول انبار در پاسخ به همان سوال من گفت: ما یک سیستم کامپیوتری فوق پیشرفتۀ ثبت ورود و خروج مواد داریم اما به دلایل متفوات امکان اینکه بتوانیم اطلاعات را درست و دقیق و به موقع وارد سیستم کنیم نداریم درنتیجه مجبوریم برای پیدا کردن مواد اولیه وقت زیادی صرف جستجو و استخراج آنها از دل سایر مواد کنیم چون مواد اولیه کاملا در هم بُر میخورند. دست آخر به سراغ مدیر تولید رفتیم. پاسخ او و کارشناسهایش به سوال من این بود: بعضی از روزها یا به دلیل نبود مواد یا به دلیل خرابی دستگاهها یا به دلیل نبود سفارش ما و اپراتورها ممکن است بیکار باشیم و بعضی از روزها مثل هفتۀ گذشته مجبور شویم حتی در روزهای تعطیل بیش از ده ساعت بدون توقف کار کنیم.
در چنین فضایی رعایت ساماندهی محیط کار یا بازرسی دورهای دستگاهها و هرگونه سیستم نِتی به معنای شوخی است. هم ما خسته شدهایم، هم کارکنان و هم دستگاهها.
این پایان بازدید ما از کف کارخانه بود. همه با هم به اتاق مدیر کارخانه برگشتیم و از پلههای صعبالعبور بالا رفتیم و یک بار دیگر در خانۀ امنِ شیشهایِ مدیریت جا خوش کردیم. همزمان با دوستم که خارج از ایران زندگی میکند به طور آنلاین صحبت کردیم. خلاصۀ حرفهای دوستم این بود ما الان نقدینگی نداریم، بیش از صد میلیارد مواد اولیۀ راکد در کارخانه پراکنده است و سیستمی برای شناسایی و فروش آنها وجود ندارد. این کارخانه که بر اساس ابتکارات او در تولید محصولات منحصر به فرد به اینجا رسیده بود دیگر نمیتواند از این مزیت رقابتی استفاده کند و خواست که همه کمک کنند تا مشکلات حل شود و سرانجام به من اشاره کرد و گفت: وجود فلانی را غنیمت بدانید چون فقط تولید ناب و تفکر ناب است که میتواند ما را نجات دهد. پس از پایان سخنان او من از تک تکِ افرادی که با آنها صحبت کرده بودم خواستم یک بار دیگر مشکلات را از زبان خود بازگو کنند اما در کمال تعجب شاهد بودم که آنها تصویری بسیار تلطیف یافته از مشکلات را ارائه کردند و مدیر کارخانه یک بار دیگر اعلام کرد که ما در حال حل مشکلات هستیم. با این وجود دوستم اصرار کرد و نهایتا تصویب شد که من همکاری خود را با شرکت ادامه دهم و دو هفتۀ بعد یک جلسۀ حل مسئلۀ ناب عملیاتی برای یک مشکل شرکت برگزار کنم. نزدیک به یک ساعت فقط وقت صرفِ انتخاب مشکل مورد نظر کردیم که بعد از جلسه روی آن کار کنیم و توانایی تولید ناب و تفکر ناب را نشان دهیم.
قسمت هیجانانگیز داستان اینجاست: یک هفته گذشت و خبری از بلیت و حتی تماسی برای هماهنگیهای لازم گرفته نشد. یکی از همین روزها دوستم با من تماس گرفت و گفت: بچهها دوست دارند قبل از این کارگاه و قبل از شروع کار دربارۀ تولید ناب و تفکر ناب بیشتر بدانند و برای این کار یک گروه واتساپی هم راه انداختهاند. او طوری صحبت کرد که انگار قراری گذاشته نشده و نتیجۀ من از صحبتهایش این بود که همکاری ما منتفی است و من میدانستم چرا، آن مدیر کارخانه که در اتاق شیشهای خود همه چیز را به نظر تحت کنترل داشت نمیخواست بپذیرد که تا کنون اشتباه کرده و وظیفۀ خود را به عنوان مدیر کارخانه انجام نداده است. البته این شگفتآور نبود، این موضوع را از قبل پیشبینی کرده بودم اما آن چیزی که پیشبینی نکرده بودم این بود که دوستم که قدرت تولید ناب و تفکر ناب را میداند و از مشکلات عمیق کارخانه آگاه است و میداند از دست دادن هر روز به معنای آماده شدن برای مرگ یا همان ورشکستگی (Bankruptcy) است اما چرا در مقابل یک مقاومت کوچک عقبنشینی کرده بود؟
من در طول دوران کاری خود با شرکتهای بسیاری شبیه به شرکت فوق مواجه شدهام، شرکتهایی که فکر میکردند آمادهاند اما نه برای توسعه و ادامۀ حیات؛ بلکه برای اخراج از بازار! مشکل همۀ این شرکتها فقط یک چیز است: آنها حاضر نیستند با چالشهای تغییر، بهبود و در یک کلام ناب شدن درگیر شوند. آنها از مقاومت نیروی کار یا تغییر عادات و روشهای خود میترسند که خطر بسته شدن را بر خطر دگرگون شدن ترجیح میدهند. آنها با توجیهات، امیدهای واهی و انتظار برای روزی که شاید اوضاع خود به خود خوب شود فقط فرایند مرگ کسی و کار خود را تسریع میکنند.
این واقعیت نه تنها دربارۀ بسیاری از شرکتها بلکه دربارۀ بسیاری از ما صدق میکند. ما میدانیم که باید تغییر کنیم و تغییر دهیم اما حاضر نیستیم برای آن هزینه کنیم، وقت بگذاریم، برنامهریزی کنیم، از عادتهای خود دست برداریم و … . با این روش کار و زندگی فقط از بحرانی به بحران دیگر میرویم؛ بحرانهایی که هر بار بزرگتر میشوند و یک روز ما را در کام خود فرو خواهند کشید.
دوستم میتوانست در مقابل مقاومت مدیر کارخانه قاطعیت به خرج دهد، کار را طبق برنامهای که خودش توافق کرده بود به پیش بَرَد، با چالشها روبه رو شود و شرکتی را که بیست سال از زندگی خود را صرف ساختن آن کرده است احیا کند. شما هم باید این کار را بکنید. از مقاومتها و سختیهای کار نترسید. سکان کشتی کسب و کار و زندگی خود را به دست بگیرید و مسیر ناب شدن را بدون توقف و تا رسیدن به کمال پایانناپذیر جایی که اتلافها به صفر نزدیک میشوند به تلاش خود برای ساختن کسب و کاری بهتر و زندگیای متعالیتر ادامه دهید. این تمام واقعیتی است که باید بدانید.
کاظم موتابیان
به امید ایرانی ناب
سرشار از ارزش و تهی از اتلاف