جنایت و مکافات؛ قسمت دوم

نوشته ای از کاظم موتابیان منتشره در مجله رخ نگار

در این کتاب، راسکولنیکف، یک نمونه شاهد یا بارز است، کسی که انتخاب شده است تا داستان او پیام اصلی را بازگوید. او به دلایلی از همه قهرمانان دیگر، برجسته‌تر است. او یک روشنفکر است و عقاید خود را به خودآگاه درآورده و به روشنی بر پایه آن‌ها عمل می‌کند (البته بدون توجه به تضادهایی که این عقیده ناچارا وی را دچار آن خواهد کرد). وی خیر و نیکوکار است و حاضر است برای کمک به دیگران هر کاری که می‌تواند بکند. و جنایتی که او مرتکب شده است جنایتی است که آشکارا جنایت محسوب می‌شود و در خصوص جنایت بودن عمل وی، نوعی اجماع وجود دارد (شاید هم ندارد دست کم برای عده‌ای یا اقلیتی).

دیدگاه راسکولنیکف، دیدگاهی که جنایت وی را برای وی موجه جلوه می‌دهد در مقاله وی در خصوص جنایت، روشن شده است، مقاله‌ای که در یک ماهنامه در سن پترزبورگ منتشر شده است: ”انسان‌ها بر دو دسته‌اند، اکثریت مردم عادی و فاقد نوآوری و توانایی فرا رفتن از وضع موجود که باید در چارچوب قوانین بمانند و همواره مطیع و فرمان‌بردار باشند و اقلیتی از نوابغ، ابر انسان‌ها که می‌توانند برای اهداف والای خود از هر حدی فراتر روند اعم از قانونی یا عرفی یا شرعی. آن‌ها کسانی هستند که اعمال‌شان درست است نه چون با این یا آن قانون و قرار و قاعده شناخته شده و پذیرفته شده مطابق اند، بلکه تنها از آن‌رو که ایشان آن‌ها را برای رسیدن به اهداف‌شان درست تشخیص داده‌اند“. اینجا است که داستایوفسکی، گزاره معروف «هدف، وسیله را توجیه می‌کند» به تفصیل، تشریح و البته از نگاه بازپرس پورفیری انتقاد می‌کند و این انتقادی است که تمام کتاب جنایت و مکافات در پی اثبات آن است؛ انتقادی که دیدگاه صرفا بازپرس داستان نیست بلکه خواننده‌ای که تمام کتاب را با تامل بخواند درخواهد یافت که دیدگاه خود داستایوفسکی است.

و بدین سان، راسکولنیکف، در مقام یک نابغه، یک انسان تراز اول، انسانی که می‌تواند به دگرگونی جهان برای مبدل شدن به جایی بهتر برای همه کمک کند، خود را مجاز می‌داند که یک پیرزن رباخوار شیاد را که خون بسیاری از فقرا را می‌مکد و حتی به خواهر ناتنی خود (لیزاواتا ایووانونا) رحم نمی‌کند و دائم او را مورد آزار و تحقیر و حتی آزار فیزیکی قرار می‌دهد، بکشد تا هم شر یک انگل را از سر اجتماع باز کند و هم با پولی که به دست می‌آورد از فقری که دچار آن است نجات پیدا کند، و پایه‌های اولیه حرکت دگرگون ساز خویش را بنیان نهد.

به بیان پورفیری پتروویچ، بازپرس پلیس، این‌ها همه روی کاغذ درست هستند اما آنچه که راسکولنیکف، مورد توجه قرار نمی‌دهد، طبیعت انسان است. در اینجا بازپرس به بیان نقدی بر نظریه راسکولنیکف می‌پردازد که کل رمان واگویی، بازنمایی و شرح همین نقد است، نقدی که چنان که اشاره شد، نگرگاه خود داستایوفسکی است.

ادامه دارد …

کاظم موتابیان

کاظم موتابیان

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x
پیمایش به بالا