۱. شعر عبارت است از صورتی از کلام که جز ذهن مخاطب، جان یا روح او را متاثر گرداند.
۲. از اینرو نثری که چنان باشد، شعر توانی گفت و شعری که نه چنین باشد نثر توانی خواند. پس در این معنا داستان چه باشد؟ در نزد من داستان از ابواب شعر است که در آن روایت غالب است.
۳. چون بخواهی کلامی چنین را بگویی یا بنویسی، باید آن کلام از عمق جانت برخواسته باشد. و هر سبک، صنعت یا تکلفی که به کار بری که کلامی را به شعر مبدل کنی اما این کلام، از عمق جانت بر نخواسته باشد، راه فریب و ناراستی در پیش گرفته باشی.
۴. و بدان که مخاطب واقعی آنچه شعر نامم بیش و پیش از هر کس خود شاعر باشد و او خود داند که کلامش نثر است که با آرایههایی بر سیاق مألوف و سنت معروف نزد مردمان تزیین شدهاند تا شعرش نامند یا به راستی شعر است.
۵. و اینچنین، شاعری، کار سخندانی نیست و سیر و سلوکی روحانی است و آن کس را که چنین سیر و سلوکی باشد، قالبها و سبکها بر حال او مقدم نیستند بلکه چون وی را آن حال دست داد سبک و روال سخن، خود به خود و به گونهای پسینی، کلام او را به شکلی شایسته به منصهی ظهور رسانند. شاعری چنین، در قالبها نگنجد و به اینکه مردمان درباره شعر او چه گویند، هیچ التفاتی نکند و چون شعرش را بر کسی عرضه دارد، از سر لطف و رحمتی است که به مردمان دارد، و وی را به التفات و تایید مردمان هیچ حاجت نباشد.
۶. پس این همه سخنان که اهل فضل و ادب در انتقاد شعر گویند چه شود؟ در این معنا این سخنان مهملاند و افاده معنا نکنند و باید ایشان از اریکه خویش پایین آیند وکاری در پیش گیرند که به کار آید.
۷. پس چگونه شعر را از ناشعر باز شناسند و نیکویی و شایستگی وی در یابند؟ باید گفت که کسی را به چنین قضاوتی نیازی نیست و چنین قضاوتهایی نه کمکی به کسی توانند کرد و نه در پیشرفت شعر مفید فایدهای باشند. شعر بعد از سروده شدن، فقط لازم است در جان مخاطب نشیند. چون در جان مخاطبی نشست و وی را حال دیگرگون کرد برای او شعر است و اگر هزار فاضل و ادیب هزار و یک دلیل آورند که این شعر نباشد، در مناسبت میان آن مخاطب و آن کلام تاثیری ننهد و فایدهای نکند.
۸. پس چگونه ما خود شعر را از غیر آن تمیز دهیم؟ هر کس را بسنده آن باشد که خود را از قالبهای ماتقدم رها کند و آنچه را از پیش آموخته است به کناری نهد و از چنگ تعاریف مومیایی شده گریبان خلاص کند و خود را در معرض کلام گذارد، چونانکه خالیالذهن در معرض نسیم گذارد. آنچه اتفاق افتد میان او است و آن کلام و در این خلوت، دیگری را راه نیست. چنانکه گفته است:
اندر طلب یار چو مردانه شدم
اول قدم از وجود بیگانه شدم
او علم نمیشنید، لب بر بستم
او عقل نمیخرید، دیوانه شدم
پس اگر خواهی که شاعر شوی یا مخاطب واقعی شعر باشی، اول قدم دیوانه شو. جز این، جز بطالت وقت، حاصلی نباشد.
کاظم موتابیان
(میانگین از امتیاز)