- هر عمل و سخنی، فلسفه است، فلسفهای مغفول مانده. بکوشید هم اکنون سخنی بگویید که بازتاب و ترجمان فلسفهای نباشد. برای راحتی کارتان، من مثالی میآورم: حسن آمد، حسن دیر آمد. گوینده این سخن دست کم به این مبادی فلسفی معتقد است و این مبادی در پشت سخن او مستتر است: اصل اینهمانی، اصل تقدم علت بر معلول، اصل امکان معرفت ما به جهان خارج از طریق معطیات حواس و … .
- با این همه بخش عظیمی از مردم از فلسفه گریزانند و آن را به فیلسوفان سپردهاند. فیلسوفان هم مردمان را از فضولی در این امر بازداشتهاند. فلسفه، تخصص فیلسوف است و او عمری را برای آن صرف کرده است و مبادی و مبانی آموخته است و اندیشهسوزی کرده است. و بدین سان، افتراق بزرگ، افتراق انسانها به فیلسوفها و عامیها پا به عرصه وجود گذاشته است. جالب آنکه برتراند راسل، در کتاب تحول فلسفی من میگوید ”من فلسفه را از نوجوانی آغاز کردم یعنی از وقتی که درباره خلود روح و وجود نیرویی ماورای آنچه میتوان دید، تردید کردم.“
- و مردم به دو دسته تقسیم شدند، فیلسوفان و نافیلسوفان. آنان که فلسفه را در تخصص خود میدانستند و آنان که فلسفیدن را به مشتی برج عاجنشین تفویض کردند تا نان بیفلسفه بخورند، غافل از این که این افتراق، بزرگترین امکان را از دسترس بشریت، دور کرده است: امکان زندگی اندیشه شده یا به اندیشه درآمده و امکان بازنگری و اصلاح آن بر اساس تجربه زندگی واقعی.
- فلاسفه، به کار نوشتن و خواندن و آموختن پرداختند و عوام را به حال خویش گذاشتند تا جهانی را بسازند که مجبور بودند در آن زندگی کنند اما ایشان حتی در گوشه امن کتابخانههای خود نمیتوانستند از نتایج آن دامن فراهم چینند. و مردمان فلسفیدن را به اهل آن سپردند تا بتوانند به دردسرهای روزمره خود سرو سامان دهند، بیآنکه بدانند این سر شوریده بدون اندیشهای که در پس آن پنهان است به سامان باز نخواهد آمد، و بدون بیان فلسفهای که در اعمال و گفتار ایشان پنهان است، بدون نقد و بازنگری خردمندانه و منضبط در آن نخواهند توانست به یک زندگی معقول، هدفمند و معنادار دست یابند.
- و اگر انسان بخواهد بازیچه وقایع اتفاقیه نباشد و در روزمرگی و بر اساس عادات و آموختههای هرگز به ارزیابی درنیامده به حیات خود ادامه ندهد ناچار است وارد وادی فلسفه شود، بفلسفد، فلسفه مستتر و پنهان در اعمال زندگی خود را بشناسد، به بیان درآورد و بنویسد وآن را در معرض نقد خود ودیگری قرار دهد تا بتواند عنان سرنوشت خود را در دست گیرد و اندیشمندانه وخودآگاه زندگی کند، زندگیای که هر لحظهی آن سرشار از آرمان و معنا است، زندگیای در خور انسان از آن نظر که انسان است و او را از هر موجود دیگری متمایز میسازد.
- و این قبل از هر کس، وظیفه فیلسوف است. او باید بداند میان فلسفه دانی و فلسفیدن تمایز هست. برای فلسفیدن لازم نیست شما از عقاید فلاسفه و حتی از اصطلاحات خاص فلسفه آگاه باشید و یک دوره معین را در دانشگاه فلسفه گذرانده باشید. او باید بداند که هر انسانی ذاتا فیلسوف است، فیلسوفی بالقوه که از قضای روزگار، محدودیتهایی که فلاسفه فراپیش نهادهاند، امکان فلسفیدن را از انسان و انسانیت سلب کرده است. فلسفه باید وارد بازی زندگی شود. آن را مورد ارزیابی و بررسی قرار دهد و مسیر آن را بر اساس خردی جمعی که حاصل مباحثات واقعی برای حل مشکلات واقعی در جهان واقعی و انسانهای واقعی است، متحول سازد.
- جهان نو و انسان تر از نو حاصل نخواهد آمد مگر آنکه فلسفه از کنج انزوای محافل فلسفی خارج شده و به درون زندگی واقعی وارد شود. این کار شدنی است. البته آموزشهای اولیهای لازم است اما در حد استاندارد. هدف باید کشف حقیقت باشد برای همه انسانها در همه شرایط و در همه زمانها. زمان فلسفیدن در مراکز مخصوص این کار به پایان رسیده است. انسان آزاد، انسان مسئول سرنوشت خود باید درباره این آزادی و این سرنوشت بفلسفد و از این کار نهراسد و این وظیفه فیلسوفان است که این هراس را از میان بردارند. همگانی کردن فلسفه، راه برون رفت انسان از بن بستی است که در آن گرفتار آمده است.
- خواهند گفت که مگر فلسفه تا کنونی توانسته است به پرسشهایی که از آغاز تا کنون مطرح بودهاند پاسخی یکسان و شفاف ارائه کند، پاسخی که مورد اجماع باشد که حالا ما میخواهیم آن را به داخل زندگی واقعی وارد کنیم؟ آیا این کار، باعث پیچیده شدن اوضاع و اتلاف وقت مردان عمل نخواهد شد؟
- پاسخ روشن است: وقتی فلسفه در کنج انزوای فیلسوف و تنها در تخصص او باشد، حاصلی جز منازعات و مباحثات پایان ناپذیر نخواهد داشت.
اما فلسفه ای که در زندگی واقعی و برای حل مشکلات واقعی و بر اساس اندیشه ساده و سر راست انسانهای واقعی، شکل بگیرد و هدف خود را کشف حقیقتی قرار دهد که به کار آید و نه اسبابی برای اثبات مواضع از پیش قبول شده، به تدریج از تمام دست اندازهایی که تا کنون در آن گرفتار آمده است، خارج خواهد شد. حق با مارکس بود ”اگر تا کنون فلاسفه به طرق گوناگون جهان را تعبیر کردهاند، اکنون سخن بر سر تغییر آن است.“ و این تغییر شدنی نخواهد شد مگر آن که هر انسان به عنوان یک فیلسوف بالقوه در نظر گرفته شود و هر گز فراموش نشود که هر عملی، عملی بیش و پیش از هر چیزی، عملی فلسفی است و هر سخنی، سخنی بیش و پیش از هر چیزی، سخنی فلسفی است، و انسان، نه حیوان ناطق که حیوان فیلسوف است.
کاظم موتابیان
منتشر شده در روزنامه گلشن مهر
میانگین امتیازها 0 / 5. شمارش امتیازها 0